جدول جو
جدول جو

معنی پردخت بودن - جستجوی لغت در جدول جو

پردخت بودن(وَبْءْ)
تهی بودن. خالی بودن:
مبادا ز تو تخت پردخت و گاه
همین نامور خسروانی کلاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(وَ)
تهی کردن. خالی کردن:
من از راز پردخت کردم دلم
ز تیمار جان را همی بگسلم.
فردوسی.
ز بیگانه ایوانت پردخت کن
در کاخ شاهنشهی سخت کن.
فردوسی.
بدو گفت پردخت کن سر ز باد
که جز مرگ را کس ز مادر نزاد.
فردوسی.
وز آنجا بیامد بپرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای.
فردوسی.
سر چاه را زآن سپس سخت کن
ز گفتار لب نیز پردخت کن.
فردوسی.
ز بیگانه پردخت کن جایگاه
بدین راز ما تا نیابند راه.
فردوسی.
چو زروان بیامد بپرده سرای
ز بیگانه پردخت کردند جای.
فردوسی.
برین گفتها بر تو دل سخت کن
دل از نازوز تخت پردخت کن.
فردوسی.
گره عهد آسمان سست است
گره کیسۀ عناصر سخت
کیست بحری که موج بخشش اوی
کیسۀ بحر و کان کند پردخت.
انوری
لغت نامه دهخدا
(وَ ءَ)
تهی شدن. خالی شدن:
چواز شاه پردخت شد تختگاه
مبادا کلاه و مبادا سپاه.
فردوسی.
چو پردخت شد جایگاه نشست
برفتند با زیج رومی بدست.
فردوسی.
همی بود تا جای پردخت شد
بنزدیک آن نامور تخت شد.
فردوسی.
از آن پس در خوابگه سخت کن
دل از دیدنم پاک پردخت کن.
اسدی.
، فارغ شدن:
ز کار بزرگان چو پردخت شد (کیخسرو)
شهنشاه از آن پس سوی تخت شد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پردخت کردن
تصویر پردخت کردن
خالی کردن پرداخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخت شدن
تصویر پردخت شدن
تهی شدن خالی شدن
فرهنگ لغت هوشیار